تاريخ : 3 / 10 / 1391برچسب:عشق"متن عاشقانه"دکلمه"دوست دارم"داستان عشق"متن", | 10:58 | نويسنده : marjan heydari

 

برخي از آدمها رانميدانم چه در وجودشان نهفته که وقتي به
زندگيت مي آيند هم وابستگي مي آيد وهم دلبستگي!...........
وقتي هستند که هستند وقتي هم نيستند باز هستند ..
بودنشان وزن دارد نبودنشان هم وزن دارد ..طرف همه اش چند کيلو نيست
اما نبودش چند تن حس ميشود ..تنها يکي از حرفهايش کافي است تا
تو را از اين رو به آن رو کند...
اينها وقتي به زندگيت وارد شدند روي بند بند زندگي ات
يادگاري مي نويسند وبه در وديوار دلت خط مي اندازند .
اينها بايد بدانند وقتي چيزي را خط انداختي بايد پايش بماني .
بايد مرد باشي وتا آخرش بماني ...وبداني که
آن جاي خط را هيچ چيز ديگري نميتواند پر کند...هيچ چيز
هيچ مرهمي نميتواند جاي خط آدمها را پر کند !..
حالا هي خودت را سرگرم کن هي خودت را گول بزن
جاي خالي اين آدمها با هيچ چيز پر نميشود ...
اين آدمها را اگر ديديد از جانب من به آنها بگوييد:

آدمها را تنها نگذاريد .....آدم ها گناه دارند !...



برچسب‌ها:
تاريخ : 3 / 10 / 1391برچسب:سلام"اومدم"معذرت"دوستون دارم, | 10:45 | نويسنده : marjan heydari

با عرض شرمندگی

من بعده چندماهی اومدم

ازهمه دوستان خوبم عذر میخوام که نتونستم بیام

خیلی دلم براتون تنگ شده بود....فدای مرام همتون بشم که وقتی نبودم هم نظراته قشنگتونو گذاشتینو بهم سرزدین!!

ببخشید دیگه من هم امسال کنکور دارم هم باید درسای پیشمو بخونم ولی بازم بیادتونم!!!


برچسب‌ها:
تاريخ : 22 / 8 / 1391برچسب:دوستان , | 10:51 | نويسنده : marjan heydari

سلام به همه دوستانم

با عرض پوزش از همه عزیزای دلم که این مدت نتونستم اپ کنم

اول ازهمه یادم نره  از دوتا عزیز تشکر کنم که تواین مدت اومدن و واسم نظر گذاشتن که خیلی باعثه دل گرمیم شد!!

علیرضا موسوی 

و

داداش سعید

خیلی ازشون ممنونم

همینطور از همه دوستان خوبم که میومدن و سرمیزدند


برچسب‌ها:

میدانستم عاشق بارانی ،
آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،
تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد
این اشکهای من است که بر روی تو میبارد
آسمان با دیدن چشمهای من می نالد
عشق همین است و راه آن نفسگیر
باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،
دردهایی که درد نیست چون دوایش تویی
خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی
عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی
با تو بودن یعنی همین ،
یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین
عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم
این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،
این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم
نیست


برچسب‌ها:




رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.


خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!


برچسب‌ها:




بُغض هایَم را نِگه می دارَم
بَعضی وَقتها سَبُک نَشَوَم سَنگینتَرَم

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،
تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،
چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،
هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت..


برچسب‌ها:

 

 

 

 

گل واژه نیست
گل ترانه نیست
گل بهانه نیست
گل شاهپرک نیست
گل تنها نگاه توست
در قلب کوچک من جوانه می دهد
ودر زمین سبز عشق
بهانه می گیرد آغوش ات را
همراه باد می رقصد
و واژه می شود
و شعر مرا پر از نامت می کند

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!


برچسب‌ها:

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !
یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !



برچسب‌ها:

تاب بازی....




کودکی هایم عاشق تاب بازی بود...

تاب می خورد و می خندید

بزرگی هایم هم تاب بازی را دوست دارد...

هر از گاهی دست بی تابی هایم را می گیرد و به تاب بازی می برد!

نمی دانم چه رازی در میان است...

ولی همین که بی تابی هایم را به تاب می سپارد

دیگر بی تاب نیستم!

بزرگی هایم تاب می خورد و می خندد...!


برچسب‌ها:

6

ای که تو با چشمهای نازت ، دیوانه کردی قلبم را ، نگاهی هم به قلب من بینداز
ای که تو با ناز نگاهت ، دیوانه کردی چشمانم را ، حس کن هوای نفسهایم را …
ای که تو با دستان گرمت ، به آتش کشیدی دستان سردم را ، مرا  در میان خودت بگیر ، مرا بسپار به آغوشت ، رهایم کن ،
از همه چیز خلاصم کن، بگذار لحظه ای رویایی شوم


برچسب‌ها:

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...

غصه هایت برای من  ...

همه بغضها و اشكهایت برای من ..
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...

صدای همیشه خوب بودنت را

دلم برایت تنگ شده
 دوستت دارم ...


برچسب‌ها:

 

 

راهی برای رفتن

                        نفسی برای بریدن

                                           كوله بارم بر دوش

                                                           مسافر میشوم گاهی...

عشقی برای خواندن

                                بغضی برای شكفتن

                                                        خاطراتم در دست

                                                                       بازیچه میشوم گاهی...

نگاهی در راه

                           اعتمادی پرپر

                                                   پاهایم خسته

                                                                     هوایی میشوم گاهی...

فكرهای كوتاه

                    صبری طولانی

                                           صدایی در باد

                                                                زمستان میشوم گاهی...

روزهای رفته

                       ماه های مانده

                                              تقویم ام بی تاب

                                                                      دلم تنگ  میشود گاهی...

جای پایی سرد

                        رد پایی گنگ

                                           در این سایه ی تنهایی

                                                                           چه بی رنگ میشوم گاهی...

 

 


برچسب‌ها:


ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد !
يا زميني را که، دلش ازسردي شب هاي خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبريز شد و
نفسي از سر اميد کشيد
ودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد
زير پاهامان ريخت ،
تا بگويد که هنوز، پر امنيت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داري و من
هر شب و روز ،
آرزويم ، همه خوشبختي توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از ياس سخن ها گفتن
کارآن هايي نيست ، که خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزي، مثل باران باريد
يا دل شيشه اي ات ، از لب پنجره عشق ، زمين خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادي وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او هماني است که در تار ترين لحظه شب، راه نوراني اميد
نشانم مي داد ...
او هماني است که هر لحظه دلش مي خواهد ، همه زندگي ام ،
غرق شادي باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معني خوشبختي ،
بودن اندوه است ...!
اين همه غصه و غم ، اين همه شادي و شور
چه بخواهي و چه نه ! ميوه يک باغند
همه را با هم و با عشق بچين ...
ولي از ياد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاري است پر از ياد خدا
و در آن باز کسي مي خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟!


برچسب‌ها:


يه جوراي بدنم احساس سبکي مي کنه .
کنار پنجره ، دستامو دراز کردم . فاصلهء دست من تا ابرا شايد کمتر از يه وجب بود .
خواستم با دستم ابرارو جا به جا کنم ، ولي احساس کردم من که مي تونم ابرارو جا به جا کنم به جاي اين ، دستمو دراز کنم تا دستم به دست تو برسه .
آخه از اينکه تو دست منو ميگرفتي يه احساس غرور خاصي ميکردي .
حالا مي خوام اون احساسو دوباره بهت هديه بدم . نظرت چيه ؟ قبول ميکني ؟
اگه دستم به دستت برسه خودمو پرت ميکنم تو بغلت ، طوريکه سنگيني بدنمو احساس کني .
بعد
از اشکم برات مرواريد درست ميکنم که تو اونها رو جم کني و به جاي هديه اونو تو گردنم بندازي .
سبکم کن . سبک .
بزار حالا با تو برم تو ابرا
دستامو فشار بده ، واي چه احساسي . از احساس متولد شدن هم ، بهتره .
نه چرا داري دستمو رها ميکني . نه اگه اينکارو بکني پرت مي شم پائين . نه اين کارو نکن . به عظمتت اين کارو نکن.
ولي تو دست منو رها کردي و رفتي به بالا .
دارم پرت مي شم.
ولي چه جالب ، به جاي اينکه پائين رو نگاه کنم ، سرم رو بالا گرفتمو به عظمت عشق خيره شدم .
چه عظمتي . بي نظيره .

راستي گل مهربونم ، گل سرخي که دادي نصيب خود شاپرک شد
       


برچسب‌ها:

خدایا وصیته منو گوش بده

نامه مو بخون!

شاید دیگه نباشم!مواظبه عشقم باش.......

میسپرمش بهت!

میدم تمامه تارو پودمو!یوقت نیاد برنجونیش!کسل کنی وجودشو!

خدا سپردمش بهت!یه وقت نیاد کسی بدزده قلبه سادشو!!

یکی نیاد تو زندگیش بشینه زیر سایشو بهش بگه دوسش داره!

خیلی بده زمونمون!

خدا....مواظبه عشقم بمون!!!

خدایا

شاید این عشقی روکه من میگمو تونشناسی!

نزدیکترین کسم اونه!

خیلی دوسش دارم!

راستی یادم نره بهت بگم:عزیزترین کسم اونه!خودم مهم نیست اما اونو تنها نذاری!

بمیرم واسه هق هقش....گریه چقد بهش میاد

وقتی که حرصش میگیره....میگه ازم بدش میاد

اما وقتی اروم میشه.....میبینه بغضم گرفته

همین دیوونه بازیاش ازاول چشممو گرفت!


برچسب‌ها:

.

.

.

.

خدایا...

میشه بارون بباره...؟؟

.

.

این بغضه لعنتی به تنهایی ازگلوم پایین نمیره..!!!!!!!!!!!!!!!

 


برچسب‌ها:

سلام داداشا و اجیای گلمممممممم!!!

میدونم بعضیاتون دل خورید که چرا زود زود اپ نمیکنم

ولی درسام دارن سنگین میشن...میدونید که واسه کنکورم باید بخونم!

خلاصه سعی میکنم بیام اپ کنم...خیلی دوستووون دارم اصلنم فراموشتون نمیکنممم!!!

منتظره نظراته قشنگتونم هستم!!

 


برچسب‌ها:

.

.

.

.خدا اجازه......

.

.

.

.ميشه من ورقمو بدم......

.

.

.

.

.

ميدونم وقت تموم نشده.........

.

.

.

.

اما من خسته شدم........!!

 


برچسب‌ها:


اگه گفتم خداحافظ
نه اينکه رفتنت ساده است....
نه...
اينکه ميشه باورکرد دوباره اخره جاده هاست....
خداحافظ....
واسه اينکه دل نبندي به روياها....
بدوني...
بي تو و باتو همينه رسم اين دنيا
!!!


برچسب‌ها:

فدای همتون بشم که اون چشمای نازتونو صرفه خوندنه پست ها میکنید!!

 


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:

 خدایا........

خدایا چه کردم که مرا اینه فروشه شهره کوران کردی........؟؟؟!!!


برچسب‌ها:

ازحقیقت های تلخ خسته ام!!!

یک دروغه شیرین بگووو!

بگوو::

دوستت دارم


برچسب‌ها:

خيلي سخته وقتي آدم يه مدت از کساني که دوستشون داره و جايي که دوستش داره

وازش خاطره داره دور باشه...به اجبار....

خيلي سخته تحمل حرفهاي کساني که وقتي باهات مي حرفن و مي خوان آرومت

کنن و وقتي که از مشکلات و سختي هات باهاشون مي حرفي، از درد و رنج

دوري هاي اجباري...

تنها حرفي که مي زنن اينه:...

 

اميدوار باش... اينا همش يه روز تموم ميشه....

کلمه ي اميدواري گرچه ممکنه آرومت کنه ولي وقتي طرفت که اين حرفو بهت

ميزنه مي بيني...

وقتي مي بيني اون حتي 1روز هم اين دوري رو تجربه نکرده و داره حرف

بزرگترها رو واست ترجمه مي کنه و ميگه...


واقعا اعصابت بهم مي ريزه...

دلت مي خواد.....!!

 

چقدر دوست داري و انتظار مي کشي که وقتي داري برمي گردي و اين فراق داره

تموم ميشه با همه چيز از نوع خوبش روبرو بشي...يعني انتظار نداري واسه اولين

ديدار بعد از مدتها بدترين چيزارو بشنوي و ببيني...

ولي احساس کن اگه اينجوري باشه چي ميشه...


اون وقته که با خودت ميگي...

کاش بر نمي گشتم...

کاش هنوز درد و رنج فراق روي دلم بود...

و...


برچسب‌ها:

دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هواي تو را کرده...

خودکارم را از ابر پر مي کنم و برايت از باران مي نويسم...

به ياد شبي مي افتم که تو را ميان شمع ها ديدم....

دوباره مي خواهم به سوي تو بيايم...

تو را کجا مي توان ديد؟

در آواز شب آويزهاي عاشق؟

در چشمان يک عاشق مضطرب؟

در سلام کودکي که تازه واژه را آموخته؟

دلم مي خواهد وقتي باغها بيدارند،براي تو نامه بنويسم...

و تو نامه هايم را بخواني و جواب آنها را به نشاني همه ي غريبان جهان بفرستي...

اي کاش مي توانستم تنهاييم را براي تو معنا کنم و از گوشه هاي افق برايت آواز بخوانم...

کاش مي توانستم هميشه از تو بنويسم...

مي ترسم روزي نتوانم بنويسم و دفترهايم خالي بمانند و حرفهاي ناگفته ام هرگز به دنيا نيايند...

مي ترسم نتوانم بنويسم و کسي ادامه ي سرود قلبم را نشنود...

مي ترسم نتوانم بنويسم وآخرين نامه ام در سکوتي محض بميرد و تازه ترين شعرم به تو هديه نشود...

دوباره شب،دوباره طپش اين دل بي قرارم...

دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد...

دلم مي خواهد همه ي ديوارها پنجره شوند و من تو را ميان چشمهايم بنشانم...

دوباره شب،دوباره تنهايي و دوباره خودکاري که با همه ي ابر هاي عالم پر نمي شود...

دوباره شب،دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار نگه داشته...

دوباره شب،دوباره تنهايي،دوباره سکوت...

                               
دوباره من و يک دفتر خاطره...


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:

تقديم به کسي که براش ميمردم
تمام زندگيم را دلتنگي پر کرده است...

دلتنگي از کسي که دوستش داشتم و عميق ترين درد ها و رنجهاي عالم را در رگهايم جاري کرد !

درد هايي که کابوس شبها و حقيقت روزهايم شد؟ـ دوري از تو حسرتي عميق به قلبم آويخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهاي دردناک داغ ستم پوشاند .
...
دلتنگي براي کسي که فرصت اندکي براي خواستنش ؟ براي داشتنش داشتم.

دلتنگي از مرزهايي که دورم کشيدند و مرا وادار کردند به دست خويش از کساني که دوستشان دارم کنده شوم .

در انسوي مرزها دوست داشتن گناه است؟ حق من نيست ؟ به اتش گناهي که عشق در آن سهمي داشت مرا بسوزانند .

رنجي انچنان زندگي مرا پر کرده است؟آنچنان دستهاي مرا از پشت بسته است? آنچنان قدمهاي مرا زنجير کرده است که نفسهايم نيز از ميان زنجير ها به درد عبور مي کنند . . .

دوست داشتن تو چنان تاوان سنگيني داشت که براي همه عمر بايد آنرا بپردازم ... و من اين تاوان سنگين را با جان و دل پذيرا شدم .

همه عمر ؟ داغ تو بر پيشاني و دلم نشسته است و مرا مي سوزاند .

تو نمايش زندگي مرا چنان در هم پيچيدي که هرگز از آن بيرون نيايم. . . آنقدر دلتنگ دوريش هستم .. آنقدر دلتنگ سرنوشت خويشم .. آنقدر دل آزرده عشق تو هستم که همه هستيم را خوره بي کسي و تنهايي مي جود . . .

به او نگاه مي کنم ؟ به او که چون بهشت بر من مي پيچد و پروازم مي دهد .

به او که لبهايش از اندوه من مي لرزند .

به او که دستهاي نيرومندش ؟عشقي که سالها پيش اجازه اش را از من گرفتند جرعه جرعه به من مي نوشاند . . . . .

به او که چشمهايش در عمق سياهي مي خنديد و دنيايم را ستاره باران مي کرد.

به او که باورش کردم و دل به او باختم

به او که دلم مي خواهد در آغوشش چشمهايم را بر هم بگذارم و هرگز؟ هرگز ؟هرگز به روي دنيا بازشان نکنم .

به او که تکه اي از قلب مرا با خود خواهد برد

به او که مرزهاي سرنوشت ؟ سالها پيش دوريش را از من رقم زده است. سراسر زندگيم را اندوهي پر کرده است که روزها و ماهها از اين سال به سال ديگر آنها را با خود مي کشم و ميدانم که زمان ؟ شايد زمان ؟ داغ مرا بهبود بخشد ولي هرگز فراموش نخواهم کرد که از پشت اين ديوار شيشه اي نگاهش چگونه عمق وجودم را لرزاند .

لبهايش لرزش لبهايم را نوشيد و دستانش ترس تنم را چيد و نفسهايش برگهاي رنگين خزان را به باران عاشقانه بهار سپرد


برچسب‌ها:
تاريخ : 9 / 7 / 1391برچسب:اشک"خون"عکس عاشقانه"متن عشقی, | 16:21 | نويسنده : marjan heydari

تفاوتهاي خون و اشک
1.خون قرمزه رنگه عشقه ، اشک بيرنگه درد عشقه
2.خون وقتي مياد بيرون ميسوزه اما اشک اول ميسوزه بعد بيرون مياد
3.خون مال زخم جسمه ولي اشک مال زخم روحه.
4.جاي زخم خون خوب ميشه ولي مال اشک خوب نميشه.
5.خون هميشه مال درد و غمه ولي اشک بعضي وقتا مال خوشحاليه.
6.جلوي خون و ميشه گرفت ولي اشک رو نه!
7.از جاري شدن خون، کسي خجالت نميکشه اما بعضي ها از اينکه اشک
 بريزن خجالت ميکشن.

            
      نظر شما چيه جیگرا؟؟؟؟


برچسب‌ها:


عزيزم
 ميدوني چه قدر دلم برات تنگ شده؟
حرفاي من اينجاست توو سينم
جايي که هر لحظه دنبالت ميگرده
منتظره تا برگردي
خودتم نميدوني چه قدر دلم برات تنگ شده
دلم ميخواد اين دلتنگيا و دوري زودتر تموم شه
هروقت بهت ميگم بي تابتم زودتر برگرد
ميگي تموم ميشه عزيزم يه ذره ديگه مونده
نميدونم اين يه ذره چرا اينقدر طول ميکشه

خسته ام
خيلي خسته
حتي وقتي ميايي بازم دلم برات تنگه
چون ميدونم ميخوايي زود بري

تمام لحظاتي که کنار تو هستم دلم ميخواد توو آغوشت گريه کنم
اما تو نميذاري گريه کنم
اما وقتي ميري گريه هام شروع ميشه


برچسب‌ها:
تاريخ : 7 / 7 / 1391برچسب:, | 18:51 | نويسنده : marjan heydari

از علیرضا موسوی

سلااااام!!!
به یکی دو روز نکشید زود تمومش کردم
البته ببخشیدا خوب نشده

پشیمونم برگرد..عذابم نده..

نمیدونی بی تو چقده تنهام

چشم به راتم ..شاید نگاهم کنی..

درگیر تو,تو خواب...کنار دریام...

رو دفترم بزرگ...از تو نوشتم...

نبستمش..وا موند..شاید که دیدیش..!!

این قلبمه ببین درش آوردم...

اخه تو دیگه .....عقلمو دزدیدش...!!!!


برچسب‌ها: